دسته ای از اندیشمندان رو به مفهومی آوردند که بنا بر مشرب فکری و خاستگاه اجتماعی خویش آن را شکل دادند : بومی گرایی.
بومی گرایی یک اندیشه و کنش مستقل نبود، بلکه واکنشی بود در مقابل خطری که این گروه آن را احساس می کردند و لاجرم اعتبار نظرشان به هر چه بزرگ جلوه دادن خطر غرب و غربگرایی بود؛ واکنشی کور که دنباله روان آن بیشتر سر آن داشتند که سر حریف را به طاق بکوبند تا ارائه نظریه ای منسجم و کارآمد و از این روی است که پس از چند دهه هم نمی توان شالوده گفته های آنان را جمع و از آن نتیجه گیری کرد.
این گروه طیف وسیعی را در بر می گرفتند : از احسان نراقی نزدیک به دربار گرفته تا آل احمد منتقد رژیم که هر یک می کوشیدند تا قطعه های پازل بومی گرایی را بر اساس گزارههای خویش بچینند. به نظر می رسد همان طور که غرب گرایی کور به منزله آفتی برای فرهنگ کشور به شمار می رفت، بومی گرایی کور نیز همان خطر را به دنبال داشت.
بنابراین خوب است که پیش فرضهای خود را در این باره گرد هم آوریم:
نخست اینکه غرب به دلایل عدیده و سود خویش، مدرنیته را پدیده ای غربی میداند و سر آن دارد که مدرنیته را با عیار خود بسنجد. در مقابل، کشورهای جهان سوم و مسلمان، مزایایی در مدرنیته سراغ دارند که نمی توانند آن را کنار گذارند یا نسبت بدان بی اعتنا باشند و در عین حال، پذیرش سلطه غرب بر مدرنیته نیز برای آنان دشوار است.
نخستین راه حلی که به نظر می رسد اخذ رهیافتهای مدرنیته و طرد مظاهر خاص غربی است به گونه ای که رهیافتهای اخذ شده قابل تطبیق با بیشتر فرهنگها باشند. بومی گرایان از همین جاست که به موضوع وارد می شوند. آنها به جای رهیافتهای غربی، رهیافتهای خویش را قرار میدهند. توفیق ظاهری آنان از این روی است که تجزیه مدرنیته و تشخیص عناصر متشکله آن به غایت دشوار است و از این روی این عناصر را با اندکی تعمق در همه جا می توان یافت.
برای مثال دکتر عباس میلانی زمانی در پی آن بود که مظاهر گفتمان مدرن را در تاریخ بیهقی بیابد! در واقع این اندیشمندان برای حل مسئله تعارض خود با تجلیات غربی مدرنیته، یکسره صورت مسئله را پاک کردند و صورتی دیگر به نام بومی گرایی را به جای آن نهادند؛ مسئله ای که دیگر آن پرسش پیشین نبود.
به نظرم در گفتمان مدرنیته نیز مانند هر گفتمان دیگری پارادایم های گوناگون مداخله دارند که البته میتوان رگه های این پارادایم ها یا خود آنان را در هر جای دیگر اگرچه در متون کهن یافت، ولی ناگفته پیداست که مجموعه این پارادایم ها گفتمان مدرنیته را تشکیل میدهند نه هر یک به تنهایی.
راه حل بی گمان برای ما بومی کردن همه چیز از جمله مدرنیته نیست، بلکه باید آنچه را که از مدرنیته می توان پذیرفت تفکیک نمود و مظاهر خاص غرب را برای همان جوامع وانهاد که این خود کاری سترگ است و در عمل سعه صدر می خواهد و همتی بلند.